پارهی از متن :
صداهای زیر و بم به هم می آمیزن
یک را جدا و واضح بشنوم؛
اما نمی شنوم. دلم خرد میشود. احسـاس بـدی دارم. هیچ اراده ای از خـود
ندارم؛ بی خویشتنم. کـجـایـم؟ ایـن صـداها و ایـن آواهـا چـرا بی وقفـه بـه
گوشهایم می ریزند؟ چرا وجودم را نمی فهمم؟ پاسخی ندارم.
در گیرودار صداها، در چاه تاریک و درازی سقوط می کنم. به پایین کشیده
میشوم؛ سبک مثل پر کاهی. اما سبکی ام دیری نمی پاید، سنگین می شـوم،
سنگین و سنگین تر و به سرعت در سیاهی قیرگونی فرومی روم. صـداهـا هـم
به دنبال ام می آیند، رهاکردنی ام نیستند. مثـل لاستیکی کش می خـورم. نیم
جسمم به پایین کشیده میشود و نیم دیگرش بعـد از جسـتی بـه دنبالش تـه
می رود و همان طور که بیشتر و بیشتر ته می روم دو چشم وحشت زده یی را
می بینم که از من طلب کمک می کند. کودکی است. صورت معصوم چرکینی
دارد. می لرزد. من ته می روم و او ته می رود. رها کردنی ام نیست. نیم وجـودم
قصد ته رفتن ندارد. تلاش بالا رفتن می کند؛ اما نیم دیگر، نیروی بیش تـری
دارد و بعد از کوتاه مقاومتی نیم دیگر را با خود به زیر می کشد. چاه بـه تـونـل
تاریک و بی انتهایی می ماند، تونلی که صداها را در خود می پیچاند و زیر و
بم میکند. کشیده می شوم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.