دلواپسی های سرد غربت
پــس از لالایـی مـادر، تنهـا نوازش گر بی همتا و هـم سـفر
يكـتـا، شـنيدن شـعـر بـود. در شبهای تاریک زمستان وقتـی سـر
روی زانــوی پدر می گذاشتم و شعرتر می شنیدم، انگار زمـان بـر
ریـتـم واژه هــا می چر خیـد و مـرا بـه تخیلات پرندیـن کودکانـه فـرا
می خوانـد؛ گرچـه بـه عـمـق معانی نمی رسیدم، در سـطـح مـواج و
زیبـای ایـن بـرکـه، نیلوفرانه می شکفتم.
درسـت بـه یـاد نـدارم چنـد سـالی داشتم، کـه واژه هـا در ذهنـم
بـه پـرواز می آمدند؛ می رقصیدنـد و انگشـتـانـم بـه روی قلـم آغـوش
می گشودند. چه سالهایی که ناشیانه سـرودم و سـرودم و سـرودم؛
تنهـا بـرای خـودم و نزدیک ترین هایــم. وقتـی پـدر دریافـت کـه
می سرایم، گزینه ای از کتاب هـای نـاب در اختیارم گذاشـت، تا با
رمـز و نـبـض شـعـر آشـنـا شـوم. شـعر، ایـن آشـنای بیگانه، همیشـه
درش را بـاز نمی گذاشـت.
در دلواپسی های سـرد غربـت و تنهایـی بـود؛ در خلوت هـای
تلخ گریستن؛ زیستن و در خـود نگریستن کـه شـعر، صمیمانـه
در مـن جـاری شـد و درافـق هـسـتى مـن طـلايــه دار طلـوع دیگـر
گردید.
شعر دیگر نفس هـای زندگی ام شـده بـودنـد و هسـتی مـن را
معنا می بخشیدند. اکنـون هـیـچ هـنـری دیگری بـه پیمانه شـعر مرا
در خـود نمی پیچانـد، حتا موسیقی.
و «نجــوای بـاران»، پنجره ای سـت کـه پرنده هـای خیـالات مـرا بـه
تماشـا می نشینید.
با صمیمیت ارغوانی
نیلوفر ظهوری راعون
غزل چشم تو در دفتر من می رقصد
خاطراتت به حریم سر من می رقصد
تا که تقدیر ترنم ز تو تصنیف شود
شیشه و پنجره، سقف و در من می رقصد
قاب تصویر تو آن لحظه که گردد تختم
عطر تو در نفس بستر من می رقصد
بادها تا ز بیابان شما می آیند
بوی احساس تو در چادر من می رقصد
بر لب دل کدهی یاد تو می گریم و باز
خنده ات همرهی چشم تر من می رقصد
Reviews
There are no reviews yet.